برگ درختان پاییزی میریزد ومن در فرجام ثانیه ها اواخر فصل پاییز را طی می کنم اتومبیل اگر سوار شده بودم الان چند دور دور دنیارا زده بودم نمیدانم لیکن اینجا این جماعت مرا بیتوته اتاق زرد قناری کرده اند باید به این سرور کائنات بگویم مرا که رنگ نزده ای پس چرا . چرا چه انتظاری ژرف مرا درگیر با تو بودن می کند . دوستانی آمدند و دستانی به مهر فشرده شدند مگر من چه می خواهم دوستانی با وقار که در امنیتی دلنشین پرده از دل برداشته رونمایی به مهر می کنند من هم شاید درگیر مهری ازلی هستم . دیشب مطلبی از خانمی بنام رودباری خواندم از سفیدی برف و سرخی خون شهید نوشته بود قشنگ بود مژگانم را برهم می زنم و این لحظه های کوتاه ندیدن آنقدر کوتاه که ترسی بردل نفوذ ندارد . اگر خیره می شدم دلیل آن را شاید نفوذ در عالم ربانی میدانستم وچه سخت است مشق عشق نوشتن را . در سپیدی روز مشقم هجای دوری و شاید در قلب تاریکی قلبها نزدیکتر خواهد شد . قدم میزنیم و پرندگان پرواز می کنند ما در قلبهایمان عشق و شاید این وجه تمیز ما در قالب انسان بودن است که ما در قلبهایمان عاشق همدیگر می شویم وعشق نمی تواند جرم باشد ومن عاشق شدم نمیدانم در صبحی دل انگیز بعد از خستگی راهی 12 ساعته راه غالب کار ما آدمهاست ومن در بازوانش دستانی در بطن کار دیدم واو آرام بود شاید گستاخی هایم اورا سرخگون کرد ومن رفتم چرا من رفتم کجا رفتم . واو کجا آهنگ تنهایی مارا از نو نوشت نمی دانم . صابر خراسانی از زینب گفت که چگونه تاب بیاورد رفتن واز دست دادن علی اکبر را واو از دست می دهد هرآنچه در قلب خود جای داده بود. ومن چگونه مویه می کردم در سوگ مادر و من در حزن آنها سخت گریستم شاید من نهای وقار زینبی هستم. اینجا کجاست ماهرویان نه در نقاب بشری که خود حوریانی عظیم شاید باشند . اما فراموششان شده من خسته این راهم بگذارید وبروید شاید نسیم وصل او هراز گاه سختی راه بزداید ومرا درس مکتب غیر نتوان داد که من دراین دام چه توانم کرد .خنده می کند وبالاتر از همیشه شاید و قتیما من و خواهرم از هجای دوستانه به وجد می آمدیم . آری زندگی برایش قشنگ تر می شد وقتی ما خرسند بودیم . او با وقاراست ومن در وقار دوستانه اشهیچگونه آهنگ شهادت درک نمی کنم شاید صابر این را بگوید بهتر است زن ضعیفی نیست زینب که بگوید اینجاما تربیتشان کردیم برای شهادت واین رمز ولایت محوریست. صابر بگو که عشقها همه یک به یک رفتند ودردانه دختر علی علمدار می شود میبینی ابوالفضل علمدار استاو می رودو چگونه مسلخیست سرخی کربلا . هرگزاین عشق خشکیده نخواهد شد . علم حسین بر زمین نخواهد افتاد از عاشورا تا کنون . برگها فرو میریزد نه من رنگ پاییز را در چشمهایش ندیدم من موج آشنایی ، دوستی ومحبت را دیدم . او استواراست ومن صدایش را خواهم شنید .

شاید ,صابر ,وقار منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

test خرید دامنه رنک دار | فروش دامنه رنک دار | خرید دامنه قدیمی eliseitcbl1 daily شماره خاله مطب ایمپلنت تهران|دکتر وحید دهقان دانلود کده تربـیـــــت کــــــودک روزبه