پدرم که بیمار بود برا سلامتیش روزی هفتاد مرتبه سوره حمد میخوندم روایت شده بود که مؤکد است . من هنوز فرصت پیدانکردم ترجمه قران را بخونم ولی دوست دارم زمانی در کنار فرد مطلع این کار را انجام دهم من فقط شاید ترجمه سوره حمدرا خوانده باشم آن هم نه درحد تفسیر که ترجمه روان . ما معمولاً در قنوت نماز دعا می خوانیم اما ما در نماز یومیه خود مرتب سوره حمد را قرائت می کنیم .من فقط این را تکرار کنم که مارا به راه راست هدایت کن ما به خدای خود می گوییم انگار او فراموشش نشود می گوییم حالا میبینید خداوند از زبان ما هم سخن می گوید واین سخن گفتن از زبانمان حکمتهای ژرف دارد . خداوند غضب میکند ومن هنوز نمیدانم ونپرسیده ام که او به چه کسی غضب می کند آیا خدارا همین گفتن برای هدایتمان کفایت می کند یا باید بدانیم وبفهمیم که غضب شدگان چه کسانی هستند آری شاید ما فراموش کاران هم باشیم . شنیدم از خانواده شهدای مدافع حرم که ما در زیارت عاشورا و . آری ما می خواهیم گه از گمراهان نباشیم پس باید علم به امامان معصوممان داشته باشیم . پیامبر سلام میدهد ودرنماز بر خود سلام ودرود می فرستد که بماند اما امامان ما همینکه می گویند از گمراهان نباشیم وبه کرات می خوانند خداوند می فرماید نه من در غدیر راه را نشان دادم ومن از غضب شدگان نمی خواهم واین برای ماست که امامان و پیامبر خود را شناخته وقدم در راه آنان بگذاریم آنوقت خدا می فرماید نه مادرت و پدرت و. در گوش تو خواندند آنچه باید وتورا ما فراخواندیم پس سلام بفرست بر والدینت که تورا به سلامت در این آیین وارد کردند .
برگ درختان پاییزی میریزد ومن در فرجام ثانیه ها اواخر فصل پاییز را طی می کنم اتومبیل اگر سوار شده بودم الان چند دور دور دنیارا زده بودم نمیدانم لیکن اینجا این جماعت مرا بیتوته اتاق زرد قناری کرده اند باید به این سرور کائنات بگویم مرا که رنگ نزده ای پس چرا . چرا چه انتظاری ژرف مرا درگیر با تو بودن می کند . دوستانی آمدند و دستانی به مهر فشرده شدند مگر من چه می خواهم دوستانی با وقار که در امنیتی دلنشین پرده از دل برداشته رونمایی به مهر می کنند من هم شاید درگیر مهری ازلی هستم . دیشب مطلبی از خانمی بنام رودباری خواندم از سفیدی برف و سرخی خون شهید نوشته بود قشنگ بود مژگانم را برهم می زنم و این لحظه های کوتاه ندیدن آنقدر کوتاه که ترسی بردل نفوذ ندارد . اگر خیره می شدم دلیل آن را شاید نفوذ در عالم ربانی میدانستم وچه سخت است مشق عشق نوشتن را . در سپیدی روز مشقم هجای دوری و شاید در قلب تاریکی قلبها نزدیکتر خواهد شد . قدم میزنیم و پرندگان پرواز می کنند ما در قلبهایمان عشق و شاید این وجه تمیز ما در قالب انسان بودن است که ما در قلبهایمان عاشق همدیگر می شویم وعشق نمی تواند جرم باشد ومن عاشق شدم نمیدانم در صبحی دل انگیز بعد از خستگی راهی 12 ساعته راه غالب کار ما آدمهاست ومن در بازوانش دستانی در بطن کار دیدم واو آرام بود شاید گستاخی هایم اورا سرخگون کرد ومن رفتم چرا من رفتم کجا رفتم . واو کجا آهنگ تنهایی مارا از نو نوشت نمی دانم . صابر خراسانی از زینب گفت که چگونه تاب بیاورد رفتن واز دست دادن علی اکبر را واو از دست می دهد هرآنچه در قلب خود جای داده بود. ومن چگونه مویه می کردم در سوگ مادر و من در حزن آنها سخت گریستم شاید من نهای وقار زینبی هستم. اینجا کجاست ماهرویان نه در نقاب بشری که خود حوریانی عظیم شاید باشند . اما فراموششان شده من خسته این راهم بگذارید وبروید شاید نسیم وصل او هراز گاه سختی راه بزداید ومرا درس مکتب غیر نتوان داد که من دراین دام چه توانم کرد .خنده می کند وبالاتر از همیشه شاید و قتیما من و خواهرم از هجای دوستانه به وجد می آمدیم . آری زندگی برایش قشنگ تر می شد وقتی ما خرسند بودیم . او با وقاراست ومن در وقار دوستانه اشهیچگونه آهنگ شهادت درک نمی کنم شاید صابر این را بگوید بهتر است زن ضعیفی نیست زینب که بگوید اینجاما تربیتشان کردیم برای شهادت واین رمز ولایت محوریست. صابر بگو که عشقها همه یک به یک رفتند ودردانه دختر علی علمدار می شود میبینی ابوالفضل علمدار استاو می رودو چگونه مسلخیست سرخی کربلا . هرگزاین عشق خشکیده نخواهد شد . علم حسین بر زمین نخواهد افتاد از عاشورا تا کنون . برگها فرو میریزد نه من رنگ پاییز را در چشمهایش ندیدم من موج آشنایی ، دوستی ومحبت را دیدم . او استواراست ومن صدایش را خواهم شنید .
درباره این سایت